جدول جو
جدول جو

معنی باور داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

باور داشتن
باور کردن، سخن کسی را راست و درست پنداشتن
تصویری از باور داشتن
تصویر باور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
باور داشتن
(مُ لَ نَ)
استوار داشتن. راست پنداشتن. قبول داشتن. پذیرفتن. (ناظم الاطباء). تصدیق کردن ایمان داشتن:
به گرد دروغ آنکه گردد بسی
ازو راست باور ندارد کسی.
اسدی.
چو دیوانۀ میخواره هر چت بگوید
نه بر بد نه بر نیک باور مدارش.
ناصرخسرو.
گرگ مردمخوار گشتست این جهان
بنگر اینک گر نداری باورم.
ناصرخسرو.
بی توام شادیی نخواهد بود
ای شگفتی که داردم باور.
مسعودسعد.
گر بر طریق جهل کسی آفتاب را
خواند سیاه روی، ندارند باورش.
مختاری غزنوی.
گاو را دارند باور در خدایی عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری.
سنائی.
اندیشیدم که اگر از پس چندین اختلاف رای متابعت این طایفه گیرم و قول صاحب غرض باور دارم همچنان نادان باشم... (از کلیله و دمنه). هرچه در حق دیگران گویند باور دارد. (از کلیله و دمنه). آن که به دروغگویی منسوب گشت اگر راست گوید ازو باور ندارند. (مرزبان نامه).
کرده مکر و حیله آن قوم خبیث
گر ز ما باور نداری این حدیث.
مولوی.
کسی را که عادت بود راستی
خطا گر کند درگذارند ازو
و گر نامور شد به ناراستی
دگر راست باور ندارند ازو.
سعدی.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمۀ پادشه آنگاه فضای درویش.
سعدی.
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش.
سعدی (گلستان).
چو افعال ارباب حکمت نداری
ز تو قول حکمت ندارند باور.
هندوشاه نخجوانی.
دلم بردی و خوشتر اینکه گر من
بگویم بی دلم باور نداری.
امیرخسرو.
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
باور داشتن
باور کردن
تصویری از باور داشتن
تصویر باور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقی داشتن
تصویر باقی داشتن
چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن
ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرور داشتن
تصویر غرور داشتن
مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
حامله بودن. بچه در شکم داشتن:
یکی خوب چهره پرستنده دید
کجا نام او بود ماه آفرید
که ایرج بدو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت.
فردوسی.
ز سام نریمان همو بار داشت
ز بار گران تنش آزار داشت.
فردوسی.
و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
لغت نامه دهخدا
میوه داشتن ثمر داشتن (درخت)، آبستن بودن حامله بودن، درد و رنج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروا داشتن
تصویر بروا داشتن
جایزه داشتن، روا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکار داشتن
تصویر بکار داشتن
وادار بکاری کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی داشتن
تصویر باقی داشتن
بدهکار شدن از حاصل عملی، بدهکار شدن پس از تسویه حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار داشتن
تصویر خوار داشتن
پست کردن، تحقیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرور داشتن
تصویر غرور داشتن
به خود بالیدن تکبر داشتن نخوت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار داشتن
تصویر بازار داشتن
((تَ))
طالب بودن، رابطه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
Attend
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
assister
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زمینی که قابلیت راه سازی داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
উপস্থিত থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
kuhudhuria
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
katılmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
참석하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
出席する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
להשתתף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
उपस्थित होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
відвідувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
เข้าร่วม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
bijwonen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
asistir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
partecipare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
assistir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
参加
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
uczestniczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
teilnehmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
посещать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
شرکت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو